مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

خودت بنویس

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

- خودت بنویس

پدرم این را گفت. وقتی دفتر و مدادم را زیر بغل زدم و رفتم کنارش چهار زانو نشستم تا برایم اولین انشای زندگی ام را که فواید درختکاری بود، بگوید و من بنویسم. مثل خواهرهایم که پنجم و اول راهنمایی بودند و انشایشان را پدرم میگفت و آنها می نوشتند.

فکر می کردم اصلا مدل انشا نوشتن همین است و اصولش این است که بزرگتری برایت بگوید و تو مثل املا بنویسی.

اما وقتی به من گفت خودت بنویس بعد بیا من هم یک خط آخرش را می گویم  تا بنویسی، بلند شدم از همان موقع هم انگار مغرور بودم چون اصلا به دست و پا نیفتادم که اصرار کنم.

دفترم را زیر بغلم زدم و رفتم یک گوشه نشستم. سرم را انداختم پایین و نوشتم. حتی یک خط هم جا نگذاشتم که پدرم بگوید. بعد دفترم را جمع کردم و داخل کیفم گذاشتم مثلا قهر کرده بودم.

 از آن روز تا همین امروز هیچ انشا، نامه و یا نوشته ای را کسی برایم نگفت. انشاها و نامه ها و تقدیر نامه و تبریگ و تسلیت بسیاری برای دیگران نوشتم اما حتی یک متن آماده هم از جایی قرض نگرفتم و حالا راحت ترین کار، برایم نوشتن است و این را به پدرم مدیونم. 

اگر آن شب خسته نبود و یا اخبار ساعت نه شب را نمی دید شاید امروز کلمه ای در این خانه نوشته نمی شد و شاید لحظات خوبی  که در زمان نوشتن تجربه میکنم، هیچوقت خلق نمی شد.

  • مریم کشاورزیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی