مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

حس خوب یک انشاء

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۰۴ ب.ظ

اتوبوس راه افتاد و من و دوستم مشغول صحبت شدیم.چند دقیقه بعد، اتوبوس خارج ایستگاه نگه داشت و خانمی سوار شد. بنده خدا کلی خجالت کشیده بود چون از در ورودی آقایان سوار شده بود و از بین اونهمه گدشته بود و با سرعت خودش را به اینطرف رسونده بود می خندید و می گفت فکر کردم سر اتوبوس خانمها میشینن. قد کوتاهی داشت. یک لحظه خنده و حرف زدنش بنظرم آشنا آمد. دو سه دقیقه به صورتش که روبروی من بود خیره شدم، چقدر شبیه خام عابدی معلم کلاس پنجم بود. با خودم گفتم شاید اشتباه میکنم. بیست و دو سال پیش هم خانم عابدی نزدیک بازنشسته شدنش بود. تصویر یک خاطره از آن روزها در ذهنم نقش گرفت.

 با یک خط کش چوبی بلند، همه بچه­ ها را که از درس ریاضی نمره بدی گرفته بودند، تنبیه کرد، حتی من را که بالاترین نمره ریاضی مدرسه را گرفته بودم، زد. نمی دونم اون لحظه اینقدر عصبانی بوده که من را یادش نبوده و یا برای اینکه بین بچه ها فرق نگذاره، من بیچاره هم مستفیذ کرده .

به دوستم گفتم: این خانم شبیه معلم کلاس پنجم منه ولی بنظرم باید بعد از بیست سا ل، پیرتر از این باشه. دوستم گفت خب برو بپرس . کمی جلو رفتم و گفتم شما خانم عابدی نیستید؟

کمی نگاهم کرد و گفت: بله گفتم: کلاس پنجم معلم من بودید مدرسه ایثار منطقه 16 گفت اشتباه نمیکنی شاید خواهرم بوده چون مدرسه را یادم نمیاد سالش را هم گفتم و اینکه فقط یکسال معلم اون مدرسه بوده. باز هم یادش نیامد. گفت فامیلیت چیه؟ داشتم بی خیال می­شدم. مدرسه را یادش نبود چطور بین این همه دانش آموز، من را به یاد خواهد آورد.

گفتم: مریم کشاورزیان

چشمهایش گرد شد و گفت: خدا تویی، یادمه و شگفت زده خندید. میدونی، انشای تو که روز معلم نوشته بودی و توش گل خیلی قشنگی را کشیده بودی لای قرآنم گذاشتم و چند وقت یکبار میخونمش و با خودم میگم این دختر الان چیکار میکنه خیلی به یادت بودم، چون انشای قشنگی بود. بعد هم گفت چیکار میکنی و ادامه تحصیل دادی؟ 

 گفتم: کارمندم و ادامه تحصیل دادم، خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد. وقتی به مقصد رسیدیم و با او خداحافظی کردم کلی انرژی مثبت توی رگهای من بود. خوشحال بودم که بعد از سالها دوباره معلمم را می دیدم و خوشحال تر اینکه انشای من در 12 سالگی باعث شده بود معلمم من را بعد از بیست سال از یاد نبرده باشد. حس خیلی خوبی داشتم. چون کسی من را  بخاطر نوشته­ ام و تاثیر خوبش از یاد نبرده بود.

من معتقدم، اثر قابل انتشار، اثری است که حس و حال خوب را با خود همراه داشته باشد. این حس می­تواند امیدواری به ادامه زندگی و زیباتر دیدن دنیا باشد.

 وقتی حس قدردانی و سپاس و مهر و دوست داشتنت را برای کسی مینویسی، یک حس خوب و ماندگار را رقم خواهی زد. این حس و حال خوب همان چیزی است که شاید نتواند سبب تغییر شود اما شاید تاثیر گذار باشد.

 

  • مریم کشاورزیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی