مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت

نمی شود در این روز و این لحظه ننوشت. غروب است درست، جمعه است درست، اما دلتنگی برای چیز دیگری است. برای غروب سی و یکم اردیبهشتی دیگر.

روز تولدم را تا نیامده دوست دارم، اما همین که دم غروب می شود، حس بدرقه مسافری را دارم که دیگر باز نمی گردد. روزها گذشته و دیگر این لحظه و این روز باز نمی گردد و تنها خاطره ای از آن باقی خواهد ماند. شبیه بعد از ظهرهایی است که از پشت یک خانه کاهگلی به بیرون نگاه می کنی و تصویر مقابلت، بیابانی است با پستی و بلندیهای بیشمار و بوته های خار خودرویی که با نسیم و خاک و خاشاک از جا کنده می شوند و می چرخند و گرد و خاک به پا می کنند. حس تشویش و نگرانی، نگرانی از اینکه سال دیگر این روز را خواهم دید و آیا عزیزانم در کنارم خواهند بود تا به من بگویند:

«تولدت مبارک»

نمی شد در این روز ننوشت. این حس غمگین و رنج آور را در ساعت 18:30 بعد از ظهر آدینه 1400/2/31

  • مریم کشاورزیان