مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

۱ مطلب با موضوع «مرور خاطرات» ثبت شده است

۲۱
ارديبهشت
                                 
  •  باز چی مینویسی؟
  • کتابمو، منظورم رمانم هست همون که قرار شده پروژه آخر کلاس نویسندگی باشد و در کلاس نظم شخصی هم بعنوان پروژه فروردین ماه انتخاب کردم و تقریبا تمام کردم. حالا هم دارم تایپش میکنم و همزمان با تایپ، بازنویسی میکنم.
  • اینهم قراره مث رمانهای دیگرت خاک بخوره یا گم بشه و یا توی سیستم کامپیوترت به انتظار بنشینه تا تو بری و تمومش کنی؟
  • بدبین نباش همه رمانهای قبلی را وقتی نوشتم که کلاس نویسندگی نمی­رفتم و خیلی از اصول را نمی دونستم
  • خب میخوای بگی الان علامه شدی و یک نویسنده به تمام معنا و حسابی با این رمانت قرار کولاک کنی و شهرت کسب کنی. میخوای بگی یک کلاس چند ماهه در تو انقلاب درست کرده. کلاسی که چند تا از تمرینهاش را انجام ندادی و از همه مهمتر آزاد نویسی را به طور جدی دنبال نکردی. کلاسی که از صد تا رمان معرفی شده و نویسنده­ها و سبکهاشون نهایت سه چهار تا خوندی اونهم اگر مجبور بودی که تمرینی بخاطرش انجام بدی.
  • مشخصه که من با این رمان نمیتونم فتح الفتوح کنم اما این هم یک قدم هست برای رسیدن به هدفم.
  • خب بریم سر اصل مطلب هدفت چیه؟
  • منظورت از هدف توی نوشتن و یا زندگی است؟
  • منظورم هر دو هست. یعنی از نوشتن و هدف نهایی که در باب نوشتن داری میخوای به کجا در زندگیت برسی؟ هدفت کسب مال هست یا شهرت ؟
  • هیچکدام
  • مگه میشه؟ بالاخره برای یک منظوری داری مینویسی میخواهی به کجا برسی و نهایتی که برای نوشتن در نظر گرفتی چیه؟ بزار یک کم با هم گپ بزنیم. چند ساله داری مینویسی؟ نه عجله نکن بزار همه رو با هم جواب بده. از کجا شروع کردی؟ چه تجربه­هایی داری؟ به چه کارهایی دست زدی؟ کجاها رشد کردی کجاها درجا زدی؟حالا اینها رو جواب بده تا سوالهای بعدی را بپرسم.
  • میدونی که خیلی ساله مینویسم اول از همه با دل نوشته شروع شد اول دوم راهنمایی یک دفتر نصفه و نیمه که از دفتر مشقهای سالهای قبل مونده بود را برداشتم و هر وقت دلم میگرفت توش مینوشتم دفتر اما گم شد یا انداختن آشغالی زیاد یادم نمیاد. بعد از اون داستان نوشتم اولین داستانم دقیقا نمیتونم بگم چند کلمه بود چون تایپی نبود و نسخه دست نویس بود اسمش هم امیدی دوباره بود. هر چی بود دبیرستان بودم و با همون داستان در مسابقه داستان نویسی مدرسه نفر اول شدم. معلم ادبیات کلاس سوم دبیرستان خانم موسوی داور بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود . اولش فکر میکرد زندگی خودمه در به در دنبال یک نفر میگشت ببینه اون داستان واقعیت زندگی من هست یا نه؟ که بعد ازین که داستان را تا انتها خوانده بود فهمید که نه در حقیقت داستانی زاده ذهن من است. یک داستان دیگر هم بعنوان یاسهای وحشی نوشتم برای مسابقه موضوع جبهه و جنگ بود که یک جوان لات تحت تاثیر دوست خوبش قرار میگیره اول دوستش شهید میشه بعد از یک ماجرایی خودش. خوب یادمه داشتم پاکنویس میکردم ، صبح بود و من میخواستم برم مدرسه و روز آخر بود که می بایست داستان را پست میکردم سه صفحه را کردم سه خط یعنی چون وقت نبود آخر داستان را عوض کردم.

داستان بعدی خزان غمها بود که قبل از اینکه مطالعه برای کنکور را شروع کنم نوشتمش. پاکنویسش نکردم همونجوری توی انباری مونده داره خاک میخوره. داستان بعدی هم خانه ای از زمهریر بود که دور و بری هایم خیلی خوششان آمده بود . توی یک دفتر پاکنویس کرده بودم، خواهرم یکبار برد مدرسه تا دوستش بخونه دیگه برنگشت و دفتر گم شد. به نظرم پایه خیلی از داستانهای الان که مثلا دو طرف اول همدیگر را دوست ندارند بعد عاشق هم میشن از روی داستان من بود. حتی یاسهای وحشی هم شبیه همین اخراجی های 1 مسعود ده نمکی بود. نکنه واقعا از روی طرحهای کج و کوله من طرح داستان و فیلم را انتخاب کردند. بعد از آن مسابقه نویسنده میلیونی مجله خانواده شرکت کردم با داستان رضوان. دست نویس پاکنویس نشده اون هم ته کتابخانه داره خاک میخوره.

آخری اما پاییز سیب بود که نصفه نوشته شد و نصفه تر در سیستم اداره تایپ شد. اینها ماجراهای داستانهاست. خاطره نویسی هم که از سال هشتاد و شش تا الان نوشته هاشو دارم. شعرها و متنهای پراکنده هم زیاد دارم. نقطه اوج و لذتم از نوشتن وقت دانشگاهم بود که در شبهای شعر شرکت میکردم و حسابی متنهایی که مینوشتم مورد توجه آقای داوری، استاد ادبیات دانشگاه بود . در مراسمهای شب شعر دانشگاه آزاد و سمنان و خود دانشگاه هم شرکت کردم و لوح و تقدیر نامه های زیادی گرفتم. مجله دانشجویی بسیج و انجمن هم برای مراسمها دنبال متن میگشتند.

یکی از همین متنها که خیلی مورد توجه و تاثیر قرار گرفت متنی بود که برای فوت زهیر دانشجوی زیست شناسی دانشگاه که جلوی در دانشگاه تصادف کرد، نوشته بودم. یکی از بچه های خوش خط خوابگاه، با خط درشت خوشنویسی کرد و یکی جلوی درب ورودی و دیگری هم داخل نمازخانه، محل برگزاری مراسم این دانشجو گذاشتند و کلی دانشجوها با اون ارتباط برقرار کرده بودند.

متنهایی هم برای انجمن علمی زمین شناسی که اختلاط کلمات علمی و ادبی بود نوشتم. اما بعد از دانشگاه مثل یک بوته گل در حال رشد، بجای جوانه زدن پژمرده شدم و یادم نمیاد کار خارق العاده­ای از خودم انتشار داده باشم. البته توی دفتر شعرم زیاد نوشتم اما نه دنبال چاپ بودم و نه انتشار. همینجوری دلی. الان هم که میگم نه شهرت و نه پول چون دارم فعلا کیف میکنم از نوشتن و خلق کردن و جدی فکر کردن به مقوله نوشتن و تمرین بیشتر کردن.

  • اما یک هدفی داری یعنی باید داشته باشی که اگر نداشته باشی نمیتونی ادامه بدی دوباره جوانه نزده، پژمرده میشی. شروع نکرده رها میکنی . داستان ننوشته رها میکنی یا اگر هم نوشتی بدون بازبینی یا تایپ میسپری به دست زمان تا بایگانی کنه. یک هدف مشخص برای خودت تعریف کن. اصلا چه عیبی داره مادی باشه یا شهرت . همه ما آدمها این دو چیز را خوب میشناسیم و اتفاقا هدفهای قابل لمسی هم هستند. پیمانه مشخصی هم داره . میگی تا وقتی که سه کتاب چاپ کنم ادامه میدم یا وقتی به درآمد سیصد میلیون برسم. اما برای خودت هم یک قانونهایی بگذار اینکه هر چی مینویسی و نشر میدی بر طبق لذت واقعی باشه و خودت دوست داشته باشی و کیف کنی. چون قراره وقت یکسری آدم را بگیری.
  •  دوم اینکه حرف تازه ای داشته باشه. میلیونها میلیون رمان نوشته شده که خیلی زیبا هستند اما تعداد کمی از آنها ماندگار شده. یک چیزی بنویس جدید باشه و یا اگر جدید نیست نگاهش جدید باشه و حرفی داشته باشه. چون اگر حرفی نداشته باشه، نهایت میتونه دو سه ماه ماندگاری داشته باشه و بعد از مدت کوتاهی با جایگزین شدن رمانهای موفق از یاد میره. کمی به رمانهای ماندگار نگاه کن. اونی ماندگاره که هر بار میخونی مطلبش تازه و زنده هست. فرق نمیکنه مال کدوم کشور یا فرهنگ و زمانی باشی کتاب یا نوشته ای موفقه که یا به سوالهای مهم ذهن آدمی جواب بده یا حسهای متفاوت آدمهای متفاوت را بشناسه و در این حسها اشتراکاتی داشته باشه.
  • برای این مدل نوشتن باید چکار کنم؟
  • بنویس هزار بار و بخوان هزار و یکبار . به کتابها و رمانهایی که مدام ازش حرف میزنن و زندگی نویسنده هاست بیشتر توجه کن. سوادت را بالا ببر خیلی بالا از خواندن و نوشتن و خلاصه برداری خسته نشو. اینقدر ادامه بده که هر وقت تصمیم گرفتی بنویسی واژه های جدید از ذهنت جاری بشه. بنویس و ایده بده و...
  • و چی؟
  • و حتما به هدف فکر کن اگر هدف نداشته باشی مثل یک قایق بدون بادبان خواهی بود. باد هر وقت دلش بخواد به هر سمت تو را میچرخونه.
  • اما از انتشار میترسم میگم شاید کسی نخونه
  • فکر کن داری دفتر مشق پر میکنی جز معلم کسی دفتر مشق را نمیخونه تازه اونهم فقط ورق میزنه و تعداد صفحات برا ش مهمه بعد خط خطی میکنه میره. مثل دانش آموزی که جریمه شده بنویس و مثل یک معلم بی رحم خط بزن و بعد دوباره بنویس. فقط یک چیز، خسته نشو نگذار این همه سال نوشتن هدر بره . فکر کن خدا به خاطر یک چیزی این علاقه به نوشتن را در تو گذاشته . پس خواهشا این دفعه بی خیال نش، باشه.
  • باشه سعیم را میکنم.
  • قول بده به خودت
  • گفتم که تلاش میکنم
  • نه قول بده
  • به کی؟
  • به خودت مهمتر از خودت مگه هست؟
  • باشه قول میدم خیلی بنویسم و خیلی بخونم و خسته نشم.
  • آفرین حالا برو استراحت کن بیست دقیقه به یک شب شده و با اینکه خوابت میومد خوب تونستی به خودت غلبه کنی و هزار و چهارصد چهل و هفت کلمه بنویسی و با خودت رو راست بشی.
  • شب خوش.
  • راستی منتظرم
  • منتظر چی؟
  • منتظر تو که اینطوری لباس شیک بپوشی و در جشن امضای کتابت و بین طرفدارهات حضور پیدا کنی. همینجوری که الان داری خودتو تو آینه شیک میبینی و باهاش حرف میزنی. آره من و تو یکی هستیم. فقط من آینده موفق تو هستم. زودتر یک حرکتی کن.

 

تمرین دیالوگ نویسی و گفتگو با خود

  • مریم کشاورزیان