مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۶
تیر

جوششی به پاست اندرون من

کاین جوشش، داغ کرده حال من

حال من خراب، روح من درگیر

دست من گویا گشته در زنجیر

می خرامم، می هراسم، می نوازم

لیک پیله....

بی خیال شعر و ردیف و قافیه ناتمام، حرفهای آدم گیر می کند در دل تا بیایی ردیف را بیابی، و تا می آیی منظورت را در نظم شعر بگنجانی، حرفت یادت می رود، تازه اگر حرفهایت را کنار هم بچینی، کم پیدا می شود کسی که پیدا کند منظور ترا

با اینهمه چرا نوشتن شعر را بیشتر دوست می دارم؟ شعر همان گره زدن حرفهایت به واژه و چیدن منظم آنها و تصویرسازی است. وقتی ذهن درگیر معما می شود و آرام آرام گره گشایی می کند و تمام رنجها و حرفها و قصه ها و روایتها را با نظمی آهنگین به نظر می آورد، از خرج احساسی که کرده، نوعی دلنشینی را در سیطره خویش حس می کند.

مثل پیدا کردن مقصد در یک هزارتوی پیچ در پیچ پر رمز و راز.

نثر زیبا، قطعه، داستان و متن ادبی و هر چیز دیگر جز شعر، همان دشت زیبای وسیع و پر گلی است که به یکباره زیبایی اش  را برایت رونمایی می کند. 

شعر اما چون دختری بازیگوش، از لابلای بوته های گل سرخ جلوه گری می کند. یکبار چشمان درخشانش را می بینی، یکبار گیسوان بافته اش را، یکبار دیگر لبهای به خنده باز شده اش را. سر آخر با تمام جلوه، با دامن چین چین و خلخالهای بسته به پایش و شال حریر و قدمهای خرامانش به سوی تو می آید و تو آنگاه از پس همه بیتهایی که مرور کردی و خواندی، جلوه نادره یک رخ زیبا را می بینی وحظ می بری از خوانش یک غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و یا یک صفحه شعر سپید، نو و یا نیمایی . این چنین است که هر چقدر دست و پایت در شعر شکسته باشد اما نمی توانی رهایش کنی و آوا و آرایه را با واژه هم آغوش می کنی و می نویسی..

می خرامم، می هراسم، می نوازم

لیک گشته غم، پیله در احوالم

تا تو بیایی، بیفتد زغم جوشش من

نیک گردد، حال من، ساز نا کوک دل من

بی ردیف و بی قافیه گر واژه ها گرد هم آمده

 تو سخت مگیر، مثنوی حال من امروز، بد آمده

 

  • مریم کشاورزیان