مریم کشاورزیان

×مرا فقط نوشتن است که آرام می دهد×

۵ مطلب با موضوع «یادداشت های من» ثبت شده است

۰۵
شهریور

چرا کتاب می­ خوانیم؟ قصد ما از خواندن کتاب یا به سبب وقت­ گذرانیست و یا به دنبال آگاهی، دانایی، رفع شبهات و یا کسب تجربه هستیم.

چه کتابی می­ خوانیم؟ اگر برای وقت گذرانی، به کتاب پناه می­ بریم، بیشتر تمایل و کشش به سمت رمان و داستان، ترجیحاً از نوع عاشقانه داریم و اگر برای دانایی و رفع مشکلات است از کتابهای علمی، انگیزشی، ادبی و هنری در زمینه­ های مختلف بهره می­ بریم.

بطور معمول، رمانها و داستانها در ذهن ماندگارترند زیرا یک سلسله داستانی دارند و بعلت تصویرسازی که در ذهن مخاطب ایجاد می­ کنند، تا مدتها در ذهن ماندگارند. گاهی گمان می­ رود، رمان تاثیر چندانی در علم و آگاهی و بالابردن سطح دانش افراد ندارد، اما هستند رمانهای فاخری که به قلم نویسنده­ای با تجربه ، ماهر و توانمند نگارش شده است، و با بیان دیدگاهها و روایتها در قالب و فرم داستانی، تاثیر زیادی بر خواننده داشته است.

هر رمان مجموعه­ ای از زندگیها و تجربه ­هاست که خواننده بوسیله همزادپنداری با شخصیت داستان و همراه شدنش در جریان زندگی به تجربه­ نو دست پیدا می­ کند که حتی ممکن است در زندگی شخصی او مفید باشد.

در مورد کتابهای غیر داستانی، علیرغم محتوای غنی و ارزشمند این کتابها، چون تصویرسازی توسط مخاطب و خواننده در آن کمتر اتفاق می­ افتد و درک مطلب و فهم موضوع با دشواری بیشتری حاصل می شود. بنابراین اگر هدف خواننده یادگیری و اثرپذیری است، لازم است مطلب بارها تکرار شود تا نتیجه مناسب کسب شود.

بسیاری ازما عادت داریم همزمان چند کتاب را با هم بخوانیم. بسیاری از ما طمع یادگیری داریم. به همین علت میل زیادی برای داشتن و خواندن کتابهای مختلف و پر کردن کتابخانه از کتابهای معتبر و مطرح از سراسر دنیا را داریم و بخاطر داشتن این میل با وجود مطالعه زیاد، تاثیر پذیری و ثبت نکات مفید کتاب، در ذهنمان را کمتر تجربه می­ کنیم.چاره چیست؟

غلبه بر خواندن همزمان چند کتاب، یادداشت برداری، خلاصه نویسی و تحلیل موضوع کتاب، ارجاع به منابع اشاره شده در کتاب، تکرار و بازخوانی کتاب پس از یک وقفه یک تا دوماهه، نوشتن مزایا و نکات کاربردی کتاب، ذکر نیازها و انتظارات برآورده نشده از کتاب و مطالبی که باید بیشتر در مورد آن تحقیق و بررسی کرد. خوانش کتاب در جمع دوستان، تحلیل نظرات و برداشتهای دیگران، مطالعه نقدهای معتبر از کتاب و نویسنده، رونویسی از بخشهای مهم کتاب از جمله اقداماتی است که مطالعه کتاب را ثمر بخش می­کند. درک کامل از محتوای کتاب زمانی اتفاق می­دافتد که پس از اتمام کتاب بتوانیم خلاصه­ ای در حدود 2000 کلمه از کتاب بنویسیم. در صورت عدم توانایی، لازم است در شیوه مطالعه خود تغییراتی اساسی دهیم. جز این اگر باشد نمی­ توان انتظار داشت که در جهت ارتقا دانش و تجربه گامی برداشته ­ایم. علم ناکافی و تجربه ناقص به اقدامی موثر در زندگی منجر نخواهد شد و تنها سرانه مطالعه از لحاظ کمی افزایش پیدا کرده و کیفیت آن همچنان بی­ تغییر خواهد ماند.

  • مریم کشاورزیان
۰۵
شهریور

 

دوست ندارم درجا بزنم، این قالبی که سالها پیش برای خودم ساختم در حال پوسیدگیست، آرزوهای زیادی مانده که هنوز به آن نرسیدم و شور و اشتیاقی که در روزمرگیهای این روزهایم در حال مرگ زودرس می­ باشد.  

برای ادامه حیات روح و جسم و داشتن روزهایی رو به رشد و فرار از فرداهای پر از حسرت باید به رویش و نو شدن فکر کرد و توسعه فردی در زمینه­ های مختلف، بهترین کار برای نو شدن می ­باشد. راهکارها و تجربه­ هایی که سعی در جمع­ آوری آن دارم. در زیر یکی از تجربه ­هایم را با شما به اشتراک می­گذارم.

بازهم پیروز شد، همان مسموم­ ترین نیروی روی زمین، همان ریشه بدبختی­ها همان که هر لحظه هنرمندانه برایم بهانه می­ تراشد و با چهره­ های دلفریب غرور، ترس و دلسوزی دروغین، قدرت اختیار از من می­ گیرد. مقاومت را می­گویم.

دوباره دیشب سرگرمم کرد به تماشای فیلم، بهانه برایم آورد که این فیلم جذابیست و شاید برای نوشتن مفید باشد، همین الان تمام می­ شود، کمی خستگی در کن، یکساعت نوشتی و فردا هم دوباره خواهی نوشت.

مقاومت، همان نیرویی است که دست و پای هر کسی که می­خواهد کاری نو  شروع را کند می ­بندد. همان نیرویی که اگر نمی­ بود شماره نویسندگان و نقاشان و موسیقیدانان و مبتکران و دانشمندان و کارآفرینان الان باید به تعداد آدمهای کره زمین می­ رسید.

هر بار که برای کاری نو، جرقه­ ای در ذهنم پدید می­ آید، مقاومت از راه می­ رسد و با رود خروشانی از سرگرمیها، آن را خاموش می ­کند. نیرویی قوی و مرموز که شبانه­ روزی در کار است و مدام حرف می ­زند و خسته نمی ­شود و تا در این دنیا هستم مشغول به کار است و برای این کار، به هر چیزی که بتواند متوسل می­ شود. از تلفن زدن و احوالپرسی و سرک کشیدن به داخل کمد و کابینت و گوگل و اینستا گرام و واتساپ­ گردی تا خواندن ادبیات کهن زمان مادها، پاک کردن لکه چربی از سقف و تراشیدن علفهای هرز باغ دشمن، همه و همه از هنرنمایی مقاومت درونی است.

وقتی با مقاومت و بلاهایی که سرم می­ آورد در کتاب نبرد هنرمند بیشتر آشنا شدم، عزمم را برای شکست او جزم کردم. به نظرم از اولین اقدامات درجهت توسعه فردی شناسایی فریبها و نیرنگاهی مقاومت درون است. وقتی در روز اول، یکساعت سرجایم نشستم و به بهانه ­هایش توجهی نکردم و بخشی از کاری که باید انجام می­ دادم را به پایان رساندم، شیرینی غیر قابل وصفی در وجودم حاصل شد.

اگر با  قدرت و شیطنت این نیرو بیشتر آشنا شویم، بهتر می­ توانیم راههای غلبه بر آن را یاد بگیریم. مقاومت مثل یک آفتاب­ پرست به هزار رنگ درمی­ آید و اغلب دلفریبانه در کمین و در درون ماست. چون دشمن قسم خورده­ ای است تا  بین ما و آرزوهایمان جدایی بیندازد.

  • مریم کشاورزیان
۰۶
تیر

جوششی به پاست اندرون من

کاین جوشش، داغ کرده حال من

حال من خراب، روح من درگیر

دست من گویا گشته در زنجیر

می خرامم، می هراسم، می نوازم

لیک پیله....

بی خیال شعر و ردیف و قافیه ناتمام، حرفهای آدم گیر می کند در دل تا بیایی ردیف را بیابی، و تا می آیی منظورت را در نظم شعر بگنجانی، حرفت یادت می رود، تازه اگر حرفهایت را کنار هم بچینی، کم پیدا می شود کسی که پیدا کند منظور ترا

با اینهمه چرا نوشتن شعر را بیشتر دوست می دارم؟ شعر همان گره زدن حرفهایت به واژه و چیدن منظم آنها و تصویرسازی است. وقتی ذهن درگیر معما می شود و آرام آرام گره گشایی می کند و تمام رنجها و حرفها و قصه ها و روایتها را با نظمی آهنگین به نظر می آورد، از خرج احساسی که کرده، نوعی دلنشینی را در سیطره خویش حس می کند.

مثل پیدا کردن مقصد در یک هزارتوی پیچ در پیچ پر رمز و راز.

نثر زیبا، قطعه، داستان و متن ادبی و هر چیز دیگر جز شعر، همان دشت زیبای وسیع و پر گلی است که به یکباره زیبایی اش  را برایت رونمایی می کند. 

شعر اما چون دختری بازیگوش، از لابلای بوته های گل سرخ جلوه گری می کند. یکبار چشمان درخشانش را می بینی، یکبار گیسوان بافته اش را، یکبار دیگر لبهای به خنده باز شده اش را. سر آخر با تمام جلوه، با دامن چین چین و خلخالهای بسته به پایش و شال حریر و قدمهای خرامانش به سوی تو می آید و تو آنگاه از پس همه بیتهایی که مرور کردی و خواندی، جلوه نادره یک رخ زیبا را می بینی وحظ می بری از خوانش یک غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و یا یک صفحه شعر سپید، نو و یا نیمایی . این چنین است که هر چقدر دست و پایت در شعر شکسته باشد اما نمی توانی رهایش کنی و آوا و آرایه را با واژه هم آغوش می کنی و می نویسی..

می خرامم، می هراسم، می نوازم

لیک گشته غم، پیله در احوالم

تا تو بیایی، بیفتد زغم جوشش من

نیک گردد، حال من، ساز نا کوک دل من

بی ردیف و بی قافیه گر واژه ها گرد هم آمده

 تو سخت مگیر، مثنوی حال من امروز، بد آمده

 

  • مریم کشاورزیان
۳۱
ارديبهشت

نمی شود در این روز و این لحظه ننوشت. غروب است درست، جمعه است درست، اما دلتنگی برای چیز دیگری است. برای غروب سی و یکم اردیبهشتی دیگر.

روز تولدم را تا نیامده دوست دارم، اما همین که دم غروب می شود، حس بدرقه مسافری را دارم که دیگر باز نمی گردد. روزها گذشته و دیگر این لحظه و این روز باز نمی گردد و تنها خاطره ای از آن باقی خواهد ماند. شبیه بعد از ظهرهایی است که از پشت یک خانه کاهگلی به بیرون نگاه می کنی و تصویر مقابلت، بیابانی است با پستی و بلندیهای بیشمار و بوته های خار خودرویی که با نسیم و خاک و خاشاک از جا کنده می شوند و می چرخند و گرد و خاک به پا می کنند. حس تشویش و نگرانی، نگرانی از اینکه سال دیگر این روز را خواهم دید و آیا عزیزانم در کنارم خواهند بود تا به من بگویند:

«تولدت مبارک»

نمی شد در این روز ننوشت. این حس غمگین و رنج آور را در ساعت 18:30 بعد از ظهر آدینه 1400/2/31

  • مریم کشاورزیان
۰۵
ارديبهشت

مدت زیادی نیست که به این خانه اجاره ای، برای نوشتن، نقل مکان کرده ام. خانه ای که صاحب خانه اش منظورم بلاگ است می تواند هر لحظه که دلش خواست کرکره ما را پایین بدهد و اسباب و اثاثیه ما را بیرون بریزد. 

برای همین است که دوستان و مخصوصا استاد گرامی ام جناب آقای کلانتری تاکید می کنند که حتما برای خودمان سایت شخصی داشته باشیم و در خانه مستقل خودمان نوشته هایمان را انتشار دهیم اما ...

من هنوز نتوانستم بر ترس و کمالگرایی که این روزها زیاد گریبان مرا می گیرد غلبه کنم. ترس از نتوانستن، از شکست، از توقف، از دیده نشدن و نرسیدن به هدف.

کمالگرایی هم از طرف دیگر چسبیده به گلوی نوشتن من و راه نفسش را حتی برای خلق یک جمله بسته و چماق به دست بالای سر من ایستاده و مدام هر چه می نویسم را زیر عینک ته استکانی خود مورد تفتیش قرار می دهد و بعد خیلی راحت خط میزند و پاره می کند و اجازه انتشارش را نمی دهد. برای خودش یک پا وزارت ارشاد شده است.

حرف حسابش هم این است که وقتی قرار است وقتی از کسی بگیری و با نوشته ات او را به خود مشغول کنی باید طوری باشد که اگر چلاندی اش، دو کلمه حرف حساب یا یک جمله انگیزشی و یا یک تجربه خوب را انتقال بدهی.

نمی دانم شاید هم که راست می گوید و باید برای این که به حرفش عمل کنم و او هم اجازه دهد که بنویسم کمی بیشتر از قبل وقت بگذارم و عضلات فکر و دست و چشم را برای یافتن مطلبی در خور فکر و شایسته، قوی تر کنم.

امرزو هم آمده ام که اگر خدا بخواهد دستی به سر و روی این اجاره خانه بزنم و گرد و غباری پاک کنم.

از همین خانه اجاره ای شروع کنم و مثل کودکان نوپایی که برای راه رفتن از روروک استفاده می کنند و پا روی پای بزرگترها می گذارند و تاتی تاتی می کنند، من هم فعلا به همین کلبه رو به آفتاب بهره ببرم و رویش را آغاز کنم تا آرام آرام بر ترس و کمالگرایی غلبه کنم و سپس با قدرت و انگیزه سایت رسمی خودم را راه اندازی کنم.

 

جمله روز:

وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند. (نیچه)

  • مریم کشاورزیان