نقد کوتاه تربیتی
شما برای ما فرزاندان چه می خواهید؟
من و دوستانم اینجا هستیم تا نمونه یک نسل پرورش یافته از الگوها و شیوه های رفتاری شما باشیم.
در ابتدا از شما میپرسم شما خواهان چه چیزی برای ما هستید؟
حتما خواهیدگفت:
- ما میخواهیم بچه هایمان خوشبخت باشند
- یا یاد بگیرند چطور از زندگی لذت ببرند.
- می خواهیم احساس موفقیت کنند و آدمهای مهمی باشند.
- می خواهیم طوری بزرگ شوند که بدانند چطور با مسائل ناخوشایند که ناچار هستند با آن روبرو شوند، برخورد کنند.
- می خواهیم افسرده نباشند و آرامش درونی داشته باشند.
- احساس مسئولیت کنند و توانایی خودرا کشف کنند و در زندگی هدف داشته باشند.
همه شما آرزوهای زیبا و بی نظیری برای ما دارید اما درعمل چقدر توانستید به آرزوهای خود در مورد ما برسید و یا بهتر بگویم چقدر تلاش کردید که ما را به آنچه که درست است هدایت کنید؟
حتما خواهید گفت تمام زندگی خود را وقف ما کردید. از سلامتی، تفریح و لذتهای خود گذشتید تا ما فرزندان را به بهترین شکل تربیت کنید اما حالا می بینید آنطور که می خواستید نشده است. به راستی چرا اینطور شد؟
- چرا آرش بی هدف و سرگردان است؟
- چرا کاوه مواد مصرف میکند؟
- چرا سارا عصبی است؟
- چرا سعید احترام نمیگذارد؟
- چرا نگار منفی نگر است و انگیزه ندارد؟
و چراهای بی شمار دیگر...
پاسخ شما هستید. چون ما آن چیزی میشویم که شما هستید و نه آن چیزی که شما می خواهید.
شاید شما دانش بسیاری در زمینه تربیت یاد گرفته باشید و یا خوانده و آموزش دیده باشید و به سبب این دانش یک پله از پدر و مادران خود که به سبب شرایط زندگی خود کمتر از آن بهره برده اند جلوتر هستید. اما با وجودی که بسیاری از شما شیوههای رفتاری والدینتان را قبول ندارید اما خواسته یا ناخواسته از شیوههای تربیتی آنها پیروی میکنید و چون مهارتهای رفتاری که برای زندگی مهمتر ازدانش است را یاد نگرفته اید، نمیتوانید این مهارتها را هم آموزش دهید.
مهمترین مهارت، پرورش نسلی توانمند بوده است. توانمند یعنی فردی که شور وشوق زیادی دارد، احساس یاس و نا امیدی نمی کند و اگر کسی او را نپذیرد، او نگران نمی شود. انسان توانمند با آگاهی، سرنوشت خودش را دنبال می کند و هر لحظه از عمر خود آزادانه دست به انتخاب می زند و به دلیل اشتباهات خود و یا مشکلات زندگی هرگز کسی را سرزنش نمیکند و برای عزت نفس به هیچکس متکی نیست.
شما دوست دارید ما اعتماد به نفس داشته باشیم چون باور هر کس، مهمترین عامل در موفقیت و خوشبختی است. ضریب هوشی، خانواده خوب، پول و فرصت در موفقیتها خیلی نقش دارند اما تصویر واقعی ما و احساسی که نسبت به خودمان داریم، مهمتر از همه چیزهایی است که در موفقیت نقش دارند.
اعتماد به نفس، یعنی حس ارزشمند بودن، حس مفید بودن و مهم بودن است. همین حس باعث عمل و اقدام می شود. اما در عمل چقدر توانستید در ایجاد تصویری موفق از خودمان موفق باشیم؟
گاهی ناخواسته ضربه های بزرگی به عزت و اعتماد به نفس ما زدید. وقتی خطایی از ما سر زد و شما ما را در دسته بچه های بد قرار دادید به جای اینکه آن را بعنوان یک رفتار مورد ارزیابی قرار دهید.
چقدر ما را بخاطر ریختن یک لیوان شیر و یا انداختن چیزی و یا حتی افتادن روی زمین، بی عرضه خطاب کردید و با تکرار آن، حس نالایقی را در ما بوجود آوردید. از دید شما ما تا وقتی خوب بودیم که مطابق میل شما عمل می کردیم. برای آنکه مبادا دچار اشتباه شویم، مکرر به ما تذکر می دادید. هر روز مارا با یک نفر مقایسه می کردید. یکبار با خواهر و برادرهایمان، یکبار با دوست، یکبار هم باکودکی خودتان و هر بار با تکرار این مقایسه ها بیشتر و بیشتر حس ناقص بودن در ما بوجود می آمد.
به بهانه بچگی جلوی تلاش ما را می گرفتید و می ترسیدید به ما مسئولیت بدهید. هر با که در جمع می کوشیدیم که اظهار نظر کنیم به جای ما صحبت می کردید و بجای ما می گفتید که فلان چیز را دوست دارم و یا ندارم، میخورم یا نمیخورم.
دم از دوست داشتن ما می زدید اما هرچه بزرگتر می شدیم، بیشتر از ما فاصله می گرفتید و کمتر ما را در آغوش می گرفتید، وقتی نمی خواستید و یا نمی توانستید در آغوشمان بگیرید چهطور می توانستیم بفهمیم به ما علاقه دارید و ما ارزش صحبت کردن با شما را داریم.
وقتی دوست داشتید همواره مطابق میل شما باشیم و کودکی مطیع و گوش به فرمان شما باشیم، تصورمان از خودمان چنان ضعیف شد که دیگر مسئولیت رشد و پیشرفت خودمان را هم به گردن نگرفتیم. با تذکرات مدام شما ترس بر ما تسلط پیدا کرد. ترس خراب شدن کار، ترس خوب پیشرفت نکردن، ترس ازشکست و همه اینها سبب شد از خطر کردن، تغییر، انتخاب و حتی امتحان راهی نو پرهیز کنیم و بجای راه سخت، ساده ترین راه را انتخاب کنیم.
شاید می توانستید به جای انتقاد دائم و یادآوری اشتباهات، کمی ما را تحسین کنید، که اگر موفق هم نمی شدیم، با تشویق و نشان دادن همراهی خود یک قدم مثبت در افزایش اعتماد به نفس ما بر می داشتید.
افکار منفی و بدبینانه ما را به سمت هدفهای مثبت تغییر می دادید. تشویقمان میکردید کارهایی را انجام دهیم که قبلا انجام نمی دادیم. بجای ترساندن ما از کار و تجربه جدید ما را ترغیب می کردید. گاهی یک جمله ساده و مثبت از طرف شما، سبب تحول در زندگی آینده ما می شد.
تشویق شما در یادگرفتن مهارتی جدید و نترسیدن از داشتن یک شغل در ایام فراغت از تحصیل و داشتن درآمدی هر چند کم، می توانست در آینده و در جوانی حس استقلال بیشتری را در ما ایجاد کند. یاد گرفتن مهارت در نوجوانی کمک میکرد برای پول و وقت خود برنامه ریزی کنیم، هدیه بدهیم، با دیگران ارتباط برقرار کنیم. با تشویقهای ساده ای مثل ارائه یک درس در کلاس، پختن یک غذا، تعریف خلاصه یک فیلم و یا کتاب در جمع، تصویر سازی مثبتی در ما شکل می گرفت.
یکی از انتقادهای اصلی شما به ما این است که چرا ما عصبانی هستیم؟ چرا می جنگیم؟ چرا نمیتوانیم خونسردی خود را حفظ کنیم؟
والدین هرگز به دنبال نزاع و جنگ و خشونت نیستند اما گاهی با کارهایی که انجام می دهند، باعث درگیری دائمی خانوادگی در خانه می شوند. اختلاف و دعوا میان افراد خانواده طبیعی است اما جنگ چیز خوبی نیست مخصوصا در زمان کودکی که رنج زیادی به همراه دارد.
چیزهای ساده ای مثل تمیز نبودن اتاق، اجبار به انجام کارهای سخت، بیرون ریختن آشغالها، تکرار خطاها و رفتارهای گذشته، خودرایی و زیرنظر داشتن همیشگی و قبول نداشتن نظرات و رفتارها، دوستان و عادتهای شخصی، پول و مسائل مادی، رفتن به مسافرت، دیر آمدن به خانه و ... جزء چیزهای ساده ای است که به نزاع کشیده می شود.
گاهی بعضی اتفاقها آنقدرها هم مهم نیست و کنترل صبر و شکیبایی در لحظه باعث جلوگیری از نزاع می شود. مثل وقتی که اسباب بازی کودکی ام را شکستم و بابت آن تنبیه شدم.
بارها به این مسئله فکر کردم که چه چیز باعث این درگیری می شود. پاسخ، تصور باطلی بود که نه تنها والدین، بلکه همه ما داریم. تصور اینکه همه باید مطابق میل ما رفتار کنند و انتظار داشته باشیم کسانی که ما را دوست دارند همیشه ما را درک کنند.
ما دوست داریم که دیگران مثل ما باشند و اگر چنین نباشد ناراحت می شویم و یا حتی وقتی که دیگران ما را مجبور می کنند مطابق میل آنها عمل کنیم نیز ناراحت می شویم. رنج می بریم که روی دیگران کنترل نداریم و یا دیگران می خواهند ما را کنترل کنند و چون مهارت بیان علت عصبانیت را هم نیاموختیم و یا به کار نمی بریم، وقوع نزاع و خشم، دور از انتظار نخواهد بود. اما مسئله ساده ای که همیشه فراموش می شود این است که هرکسی تنها می تواند راه و رفتار و فکر خودش را کنترل کند و همه آزاد هستند راه خود را بروند.
زخم زبان برای اشتباهاتی که انجام دادیم، زیاد انتظار داشتن والدین از فرزندان، استفاده از خشونت برای پیش بردن کارها، دنبال ایراد و نقطه ضعف گشتن، از جمله عواملی است که توانایی تبدیل یک حادثه ساده به یک نزاع را دارند.
من نماینده نوجوانانی هستم که مخالف شیوه تربیتی پدرو مادرم هستم و ریشه بسیاری از ناتوانایی های خود را در الگوی تربیتی آنها میدانم. اما فرزندانی هستند که خود را موفق دانسته و آن را مدیون شیوه تربیت پدر و مادر خود می دانند که ماهان خود را نماینده این نسل دانسته با شما سخن خواهد گفت.
من ماهان هستم. همه ما می دانیم که دنیا دائم در حال تغییر است. دنیا به سبب زنده بودنش، رشد می کند. مثل کودکی که در حال تغییر بوده و رشد می کند. تغییر لازمه ادامه زندگیست. توانایی تغییر و متفاوت بودن و قدرت مواجه شدن با پدیده های جدید و ریسک پذیری و خطر پذیر بودن، کمک می کند تا در اتفاقات و تغییرات زندگی، با اتکا به خود و تصمیم درست موفق عمل کنیم.
چرا اتکا به خود مهم است؟ چون خودم تنها کسی هستم که اطمینان کامل دارم در صورت بروز هر مشکلی، همواره با خودم خواهد بود. اما این توانایی چطور ایجاد می شود؟
ترغیب به پیدا کردن دوست جدید، امتحان کردن غذای جدید، شروع یک فعالیت ورزشی، تشویق و نترسیدن از شکست، از سوی پدر و مادرم، کمکم کرد که این توانایی در من شکل بگیرد.
والدینم مرا آزاد می گذاشتند تا عقیده و نظرم را بدون ترس بگویم. آنها در دعوای بین من و خواهر و برادرهایم داوری نمی کردند. در مشکلات بین من و بچه های دیگر وارد نمی شدند. هیچوقت تشویق به انتخاب ساده ترین راه نمی شدم. پیش داوری ممنوع بود و کمکم می کردند تا دیدگاههای مختلف را بپذیرم. برای والدینم ساده ترین راه این بود که من به آنها متکی باشم و از خطر کردن دوری کنم. اما کمکم کردند که زندگی را خودم تجربه کنم.
حقیقت این است که اگر تابع اکثریت باشی، احساس آرامش بیشتری می کنی، راحت تر هستی همان کاری را انجام بدهی که دیگران انجام می دهند چون در اینصورت نقد نمی شوی. ترس از نقد شدن مانع تجربه راه جدید و نو است. اما رفتن به مسیرهای ناشناخته کمک به تجربه کاری جدید است. گاهی ما بخاطر ترس شکست خوردن، از امتحان و کشف چیزهای جدید خودداری می کنیم. چون شکست چیز بدی است و بخاطر همین خیلی از والدین تلاش میکنند برنده بودن را یاد دهند و برای همین از هر گونه ریسکی پرهیز میکنند.
مادر و پدرم یادآور می شدند که حضور در جامعه با خطرات زیادی همراه است اما همه غریبه ها هم بد نیستند. اگر ما نتوانیم مهارت تشخیص شرایط خطرناک را داشته باشیم، چطور می توانیم در مواجه با مسائل بزرگ زندگی، به خودمان اعتماد کرده و تصمیم گیری کنیم. حتی کارساده غذا خوردن در کودکی، تا وقتی کودک امتحان نکند، قاشق را به بینی و سر و پیشانی خود نزند، چطور میتواند یاد بگیرد غذا بخورد. بنابراین با یادآوری رعایت جوانب احتیاط و هم با اعتماد به استعدادهایمان و آزمایش مطالب جدید، باعث شدند ترسو نباشم.
یکی از کارهای مهمی که والدینم انجام دادند این بود که آنها برای خود و علاقمندی هایشان ارزش قائل بودند و همواره خود را گرفتار انتظارات و خواسته های ما نمی کردند. آنها تلاش می کردند زندگی مثمر ثمری داشته باشند و از زندگی خود لذت ببرند و اینگونه الگوی زندهای از یک انسان توانمند برای ما بودند. مدام روی ما فشار و اجبار نبود که در همه چیز پیروز شویم و به این معتقد بودند که نمره ممتاز چیز خوبیست اما دانش خیلی مهمتر است. مدال و نشان و جایزه خیلی با ارزش است اما شرکت در رقابت و تجربه یک اتفاق هیجان انگیز، خیلی مفیدتر است.
گاهی فشار زیاده از حد، برای پیروزی و موفقیت، آرامش درونی را به هم میریزد. آرامش درونی و لذت از زندگی، دو اصل مهم در زندگی یک انسان توانمند است.
هر بارکه دچار اشتباه، شکست و یا خطایی می شدم، در جمع به من تذکر داده نمی شد، چون معتقد بودند، این نوع تذکر، سبب گریز دائمی از جمع و گروه می شود. البته در تنهایی وخلوت تذکر و بیان اشکال انجام می شد و این شیوه آنها سبب شد من هم متعاقبا احترام آنها را حفظ کنم.
مختصر بگویم ما الگوهایی از رفتارهای درست و نادرست شما والدین هستیم. مهمترین وظیفه پدر و مادر، پروراندن فرزندانی است که جهان را طوری اداره کنند که صلح و شادی دائمی در آن جریان داشته باشد. برای رسیدن به این مهم، سه اصل دانش، مهارت بکارگیری دانش و نحوه ارتباط با فرزند باید با هم مورد توجه قرار گیرد.
بهتر است به رفع نقصها در اولین فرصت اقدام شود تا روند تربیت نسلی کارآمد، رشد سعودی داشته باشد.